ریاست محترم جمهور
رئیس محترم مجلس شورای اسلامی
وزیر محترم بهداشت، درمان و آموزش پزشکی
رئیس محترم سازمان برنامه و بودجه کشور
رئیس محترم دیوان محاسبات کشور
با سلام و احترام،
پیش از هر کلام، سلامتی و سربلندیِ شما را آرزومندیم. ما، جمعی از پرسنلِ بهداشت و درمانِ این مرز و بوم، نه به عنوانِ منتقد، که همچون فرزندانی دلسوز و وفادار، لب به شکایت گشودهایم؛ شکایتی که از جنس درد است، نه تخریب.
سالهاست که در خط مقدم سلامت این کشور ایستادهایم. در تاریکی شبها، در سوز سرمای سردترین روزها و در میان هراسانگیزترین بحرانها، پایِ عهد خود ایستادهایم. کسی را رها نکردهایم. جانها دادهایم، خانوادهها را تنها گذاشتهایم و با چشمانی بیخواب، برای سلامت دیگران جنگیدهایم.
اما امروز، خود در عمیقترین باتلاقِ درماندگی دست و پا میزنیم.
حقوق ناکافی ما، که پاسخگوی هیچیک از هزینههای سرسامآور زندگی نیست، تنها یک عدد روی کاغذ نیست؛ آن، تیشهای است بر ریشه عزت نفس ما.
وقتی یک نیروی بهداشت، برای تأمین مایحتاج اولیه خانوادهاش باید دست به دامن قرض و استقراض شود، دیگر چه انرژیای برای محبت و درمان بیمار باقی میماند؟
مزایای بهظاهر موجود، آنچنان ناچیز و مضحک است که گویی به جای تقدیر، به ما طعنه میزنند. رفاه؟ واژهای است که فقط در کتابها برای ما تعریف شده است. هزینه مدرسه فرزندانمان؟ رویایی دستنیافتنی که هر ساله با آغاز مهر، بر زخمهای کهنهمان نمک میپاشد.
و در این میان، عیدیِ دو میلیونی، نه یک هدیه، که بیشتر به یک تمسخرِ تلخ میماند. گویی ارزش سالها جانفشانی، شببیداری و دوری از خانواده، در نهایت به عددی تبدیل شده که حتی قادر به خرید یک فرش کوچک برای منزل اجارهایمان نیست.
ما "درماندگی آموختهشده" را نه از کتاب، که از روزهای بیپایان خدمت بدون پشتیبانی واقعی فرا گرفتهایم. ما آموختهایم که چگونه با کمترین امکانات، بیشترین معجزهها را خلق کنیم، اما دیگر توان مبارزه با احساس بیارزشبودن را نداریم.
آقایان، خانمها، مسئولین گرامی!
ما فرزندان دههٔ شصتیم؛ نسلی که با امید به فردایی روشن، دل به کتابها سپردیم و با عشق به همنوع، رشتههای بهداشت و درمان را برگزیدیم. امروز اما با چشمانی شرمسار، از نگاه پرسشگر فرزندانمان میگریزیم. وقتی که تأمین یک نیاز اولیهٔ آموزشی یا یک اسباببازی ساده، به معضلی غیرقابل حل تبدیل میشود، چگونه میتوانیم به آنان وعده فردایی بهتر دهیم؟
امروز فرزندان کوچکمان ما را برای انتخاب شغل و تحصیلمان زیر سؤال میبرند.
ما درماندهایم، خستهایم.
چگونه میتوانیم فریادمان را به گوشتان برسانیم؟
ما چراغ سلامت این مملکت هستیم. کمی ما را ببینید و با خود بیندیشید که...
آیا زمانی خواهد رسید که قبل از آنکه این چراغها برای همیشه خاموش شوند، به فریاد ما رسیدگی کنید؟
آیا میتوانید تصور کنید که سیستم سلامت، بدون نیروی انسانی باانگیزه و دارای حداقلهای زندگی، چگونه خواهد شد؟
به داد ما برسید، پیش از آنکه فرصت از کف برود و فاجعهای از جنس فرسودگی و ناامیدی کامل، گریبانگیر تمامی نظام سلامت کشور شود.
با دلهایی پر از امید به فردایی بهتر، پرسنل بهداشت و درمان، چشمهای بیخواب سلامت ایران به خدا ما هنوز هم امیدواریم و پای قسمهایمان جان میدهیم.