آقای مارکوس پوتسل
سفیر جمهوری فدرال آلمان در تهران
با سلام؛
چندی پیش صدراعظم دولتتان یاوهای گفت که انگیزه شد تا نامهای برایتان بنویسم. اربابتان آمریکا، قلاده یکیتان را رها کرد تا به ایران حمله کند، صدراعظمتان دهان ناپاکش را گشود و گفت: «این کار سخت و کثیفی است که اسرائیل برای همهٔ ما انجام داد.» این را دشنام تلقی نکنید. دهانی که به ملتی چون ایران، با این مهابت و جبروت تمدنی، توهین کند، بیگمان کثیف است. بهتر است این بار که به برلین بازمیگردید، یک کتاب تاریخ برای صدراعظمتان ببرید و آرام در گوشش بگویید: «عالیجناب! این کتاب را بخوانید! این حرفهایی که شما میزنید، برای دهان ما زیادی بزرگ است!» به او بگویید عالیجناب! من ایران را دیدهام! تاریخش را خواندهام! آن روزی که ما اینجا، در اروپا، داشتیم از گالیله اعتراف میگرفتیم و دانشمندانمان را به بند میکشیدیم، ابنسیناها و خوارزمیها و رازیها در تمدن ایرانی داشتند سرحدات علم را فرسنگفرسنگ جابهجا میکردند. بگویید آن سالهایی که ما در اروپا خون میریختیم و جنایت میکردیم، شیخ بهایی و استاد محمدرضای اصفهانی، در آغوش امن تمدنی کهن، داشتند محاسبات ریاضی مقرنسها و گنبد میدان امام و مسجد شیخ لطفالله را انجام میدادند و استاد محمدرضای امامی داشت کتیبهٔ مسجد گوهرشاد را به خط ثلث کتابت میکرد.
آقای سفیر!
شاید بد نباشد یک قاب عکس بزرگ از هیتلر هم برای صدراعظمتان ببرید تا بر دیوار اتاقش بیاویزد و هر صبح و شام، به خود متذکر شود که با اینکه میتوانست میراثدار گوته باشد، انتخابش این بود که خون و خوی هیتلر را امتداد دهد.
آقای پوتسل! وقتی با صدراعظمتان خلوت کردید و کسی کنارتان نبود، به او بگویید: جناب رئیس! ولی خودمانیم! هیتلر پیش ما و اسلافمان و همپالگیهایمان باید لُنگ بیندازد. بگویید متأسفم عالیجناب! اما این ایرانیها ولکن نیستند و هنوز یادشان است که ما به صدام سلاحهای شیمیایی دادیم. به این صدراعظم نونازیتان بگویید هنوز در کوچهپسکوچههای شهرهای ایران، مردان و زنانی ناسوده راه میروند که خسخس نفسهایشان، سند زنده و آشکار هیتلرصفتی شماست. بگویید ما هم مانند پدران قرون وسطاییمان که با اهل علم سر ستیز داشتند، ایرانیان را بهخاطر علمجویی و عالمپروری تحریم کردیم. بگویید ما آنقدر فرومایه و درندهخو بودیم که مردمانی را به جرم استقلالخواهی تحریم دارویی کردیم و جانها ستاندیم. کودکها کشتیم. کودکها بیمادر کردیم. بعد صدایتان را کمی پایین بیاورید و طوری که کسی نشنود، بگویید: و آخرش هم هیچ غلطی نتوانستیم بکنیم. به جناب صدراعظمتان بگویید این مجاهدین خلقی که ما در آلمان پناه دادیم، هفدههزار زن و کودک و مرد را بیجرم و بیجنایت، در کف خیابانها سلاخی کرده بودند و ما به مُشتی کودککش تروریست، آغوشی امن هبه کردیم. بگویید ما نهتنها خودمان ضد علم و آدمکشیم، که برای علمستیزان و جانیان نیز آغوش میگشاییم.
آقای سفیر!
اینها را حتماً بگویید. حرف بیراهی نیست. بیشک به یاد دارید که همین سال گذشته بود که خود جنابتان در اعتراض به اعدام جمشید شارمهد، تروریست، قهر کردید و از ایران رفتید. و البته دست از پا درازتر، برگشتید. میبینید؟ تروریستنوازی با یاختههایتان آمیخته است.
آقای نمایندهٔ جمهوری فدرال آلمان در ایران!
ما برای مردم شریف آلمان متأسفیم که حاکمان خونریز و پلیدی چون صدراعظم شما دارند. دکتر فریدون عباسی را میشناسید؟ دکتر محمدمهدی طهرانچی را میشناسید؟ با دکتر فقهی و مینوچهر آشنایید؟ در کل آلمان و اروپایتان، و اصلاً در کل غربتان، چند دانشمند در این تراز علمی سراغ دارید؟ اسرائیل اینها را ترور کرد! رایان قاسمیان را میشناسید؟ دو ماهش بود. برادرش کیان، چهار سالش بود. هر دو را اسرائیل کشت. و پس از کشتار اینها و بیش از هزار نفر از مردم بیگناه، صدراعظم هرزهدهان و لچرتان، شوخچشمانه گفت: «هیچ دلیلی وجود ندارد که من از آمریکا و اسرائیل به خاطر حملات به ایران انتقاد کنم.» البته تا حدی حق دارد. سیاستمداران مخنث اروپایی در حد و اندازهای نیستند که بخواهند جلوی ارباب، صدا کلفت کنند. نه جلوی ارباب، و نه جلوی سگ هارِ لگامگسلش در منطقه. سیاستمداران شما آنقدر وجودش را ندارند که حتی پایگاههای نظامی آمریکا را از خاک کشور خودتان برچینند و ادای استقلال دربیاورند تا آلام فروخوردهٔ مزمن ملت شریف آلمان اندکی فروبگذارد.
آقای سفیر!
ما با شما فرق داریم. ما به خفت در مقابل آمریکا عادت نداریم. مردممان تحمل نمیکنند. ایرانیان، شاه ایرانیِ وابسته به آمریکا را هم با لگد بیرون انداختند؛ چه رسد به خود آمریکا! البته بخشی از اشکال هم به خود ما برمیگردد که حاکمان نَیَرز شما را با رهبران کرامند خودمان مقایسه میکنیم. ما متولدان جمهوری اسلامی، تا چشم باز کردهایم، رهبرانمان دانشمندترین و کتابخوانترین و جگرآورترین حاکمان عالم بودهاند و گاهی حواسمان نیست که همهجا اینگونه نیست و باید توقعاتمان را با واقعیات جهان تنظیم کنیم.
آقای سفیر!
به جناب صدراعظمتان بفرمایید که مردم آلمان از این حقارت و دنائت و رذالت شما سرخوردهاند. شما که خیر سرتان اسمتان دموکراسی است، باید نظر مردم را در حکومت جاری کنید. کمی از کاخهایتان بیرون بیایید و صدای مردم و تمنای آنها را بشنوید. پنبه را از گوشهایتان بیرون بیاورید و بانگ «مرگ بر اسرائیل» را در خیابانهای برلین و لندن و پاریس و مادرید بشنوید. خوب گوش کنید! بعضیشان به فارسی «مرگ بر اسرائیل» میگویند. و این یعنی خمینی بزرگ دردسری برایتان درست کرده که حالاحالاها یقهتان را رها نخواهد کرد. بیچاره خواهید شد. خمینی بذر بیداری پراکنده است و بیداری مردم دنیا، شما را به حضیض شوربختی خواهد افکند. امروز ما و مردم آلمان و مردم غزه و گوته و دانشجویان دربند آمریکایی و ابنسینا و جوانان اسپانیایی و نلسون ماندلا و هفتهشت میلیارد مردم آزادۀ جهان، در یک سمت ایستادهایم و شما و ترامپ و هیتلر و نتانیاهو و مکرون و اندکی دیگر از سیاستندارهای بیفضل و لئیم دنیا، در سوی دیگر. یا به حرف مردمتان گوش فرامیدهید، یا مردمتان حرفشان را در گوشتان فرو خواهند کرد. یا بیدار میشوید، یا بیدارتان خواهند کرد.
پینوشت: ما امضاکنندگان نامهٔ فوق، خواستار عذرخواهی فوری سفیر آلمان از ملت بزرگ ایران هستیم.