به نام خدا
نامهای سرگشاده از دل آفتابسوختهٔ آبادان خطاب به:
وزیر محترم نیرو
استاندار محترم خوزستان
رسانههای محترم
و هر دلی که هنوز برای جنوب این خاک میتپد...
سلام؛
این نامه از دل گرمایی نوشته میشود که دیگر تنها یک «گرما» نیست؛ یک سوز استخوانسوز است، یک شکنجهٔ خاموش، یک فریاد بیصدا.
اینجا آبادان است؛ شهری که در تابستانهایش آفتاب، رحم نمیکند. دمای هوا از مرز ۵۰ درجه گذشته است، اما هنوز هم برق میرود؛ آن هم ساعتها، گاهی در روز، گاهی در دل شب. کولرها خاموش، یخچالها نیمهجان، بیماران بیقرار، کودکان بیتاب و کهنسالان... در انتظار مرگ یا معجزه!
خوزستان است و گرمای مثالزدنیاش؛ وقتی مجبوری در این هوای سوزان بدون برق زندگی کنی و در مقابل، زندگی کودکان و کهنسالانت برای مدیران پایتختنشین بیاهمیت باشد، چه باید گفت؟ آری، آنان هرگز تجربه نکردهاند خفهگی این روزها را تا بفهمند قطعی برق در خوزستان یعنی قطعی آب؛ یعنی سوختن تدریجی یک شهر.
برق که میرود، آبادان میشود نسخهای کوچک از جهنم. اگر هم برگردد، با نوسانهای مرگبار میآید. هر بار که برق قطع میشود، یک کولر، یک یخچال، یک پنکه یا یک جان، میسوزد. و در این گرانی و فشار اقتصادی، مردم توان جایگزینی هیچیک از این وسایل را ندارند.
ما فقط برق نمیخواهیم؛ ما زندگی میخواهیم. ما حق نفس کشیدن در خانهمان را میخواهیم. ما میخواهیم کودکانمان از شدت گرما بیهوش نشوند، میخواهیم سالمندانمان از فشار گرما جان ندهند. ما انسانیم، نه آزمایشگاه تحمل حرارت.
قطعی برق در اوج گرمای تابستان برای مردم خوزستان، همانقدر ظالمانه است که قطعی گاز در زمستان برای مردم سردسیر. و مگر ما در زمستانها پشتیبان آن عزیزان نبودهایم؟ آیا وقت آن نیست که امروز صدای جنوب هم شنیده شود؟
امروز آبادان، فردا شاید شهری دیگر. این رنج، یک هشدار ملی است.
امید است صدای ما شنیده شود، پیش از آنکه فرزندانمان صدایمان را از روی سنگقبرمان بشنوند.
با احترام
جمعی از مردم آبادان